amirfikat
  • amirfikat
  • 61.92% (دوستانه)
  • بال نقره ای - شاهین نشان شروع کننده موضوع
10 سال پیش
امیرسرتیپ خلبان «رحمان قضات» که مدتی جانشین هوانیروز بوده و رکورد بیشترین ساعت پرواز با هلی‌کوپتر کبرا را در دوران هشت سال دفاع مقدس به نام خود ثبت کرده است، در گفت‌و‌گو با خبرنگار سرویس فرهنگ‌ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، به بیان خاطره‌ای از چگونگی شهادت یکی از همرزمانش در جریان عملیات «الی‌بیت‌المقدس» پرداخت.

وی در این‌باره گفت: زمانی که مرحله نخست علمیات آزادسازی خرمشهر آغاز شد، دو تن از همرزمانم به نام‌های «داود فرهادی» و «نصیر رادفر» در غرب کشور با ضدانقلاب و خرابکارها در جنگ بودند. آن‌ها حدود 30 روز در غرب کشور در حال انجام ماموریت بودند تا در نهایت آنها را سرکوب کردند. پس از پایان ماموریت به آن‌ها گفته شد به پایگاه هوایی اصفهان بازگردند.

حدود دو یا سه روز از عمملیات گذشته بود. در همین حین که آن‌ها از شهر کرمانشاه به سمت اصفهان در حال پرواز بودند، «نصیر رادفر» که کمک خلبان هلی‌کوپتر کبرا بود به «داود فرهادی» خلبان آن هلی‌کوپتر می‌گوید: «رادیو را روشن کن»؛ فرهادی نیز رادیو را روشن می‌کند. گزارشگر رادیو در حال اعلام اخبار جبهه خرمشهر و عملیات «الی‌بیت‌المقدس» بود. از آنجایی که در هلی‌کوپتر کبرا، خلبان و کمک خلبان به دلیل آنکه پشت سر هم و در کابین‌های جدا هستند، باید با بی‌سیم هلی‌کوپتر با یکدیگر ارتباط بگیرند و نمی‌توانند با یکدیگر رو در رو صحبت کنند، فرهادی ارتباط بیسیم داخل کابین را قطع می‌کند تا رادیو وصل شود.

فرهادی برایم تعریف می‌کرد هنگامی که نصیر رادفر به گزارش گوش می‌داد به او گفتم: «برای چند دقیقه هلی‌کوپتر را هدایت کن تا کمی استراحت کنم.» اما رادفر هیچ واکنشی نشان نمی‌داد. نگرانش شدم. پیش خودم فکر کردم که شاید اتفاقی برایش افتاده باشد تا اینکه دفترچه راهنمای هلی کوپتر را از کنار سرم و بغل صندلی به سمتش پرتاب کردم. او یک دفعه به خودش آمد.

از او پرسیدم که «چه شده؟ چرا هرچه صدایت می‌زنم جواب نمی‌دهی؟»، رادفر گفت: «ببخشید حال‌وهوای گزارش این خبرنگار من را به جبهه جنوب برده بود. ای کاش می‌توانستیم مستقیم به عملیات برویم.» فرهادی نیز به او گفته بود:‌ «30 روز در مأموریت بودیم، دیگر باید پیش خانواده‌هایمان برویم.» شیوه گزارش رادیویی آن گزارشگر به گونه‌ای بود که باعث شد روح نصیررادفر را برای حضور در عملیات «الی‌بیت‌المقدس» به تسخیر خودش درآورد.

هنگامی که آن‌ها به اصفهان رسیده بودند، یک فروند هلی‌کوپتر «شنوک» از پایگاه اصفهان به سمت «شلمچه» در حال برخواستن از باند بوده است. «نصیر رادفر» هم که هنوز دلش می‌خواست در عملیات شرکت کند، به فرهادی گفته بود: «می‌شود با مسئول عملیات پایگاه صحبت کنی که هلی‌کوپتر را نگه دارند تا من هم با آن‌ها بروم؟» فرهادی هم با مسئول عملیات هماهنگ کرد و موافقت شد؛ چرا که «نصیررادفر» یکی از خلبانانی بود که نحوه کار با موشک «ماوریک» را بلد بود.

جالب اینکه این موشک اصلا برای هلی‌کوپتر نبود و تنها روی جنگنده‌های «F_5» و «فانتوم» قابل نصب و هدایت بود. اما مهندسان ایرانی با خوشفکری توانسته بودند این موشک را روی هلی‌کوپتر کبرا نصب کنند. در جریان همین عملیات «الی‌بیت‌المقدس»، یک تصویربردار به صورت حرفه‌ای توانسته بود لحظه‌ شلیک این موشک تا اصابت به یکی از تانک‌های دشمن را به تصویر بکشد. این تصویر مدتی در تیتراژ اخبار ساعت 21 به نمایش درمی‌آمد. آن خلبان که توانسته بود موشک «ماوریک» را شلیک کند همین خلبان نصیر رادفر بود که سرانجام در روز چهارم خردادماه سال 61 در حالی که یک روز از آزادسازی خرمشهر می‌گذشت، به شهادت رسید.

بی‌شک اگر جانفشانی‌های خلبانانی همچون شهید «نصیر رادفر» نبود، عملیات «الی‌بیت‌المقدس» با دشواری پیش می‌رفت؛ چون عراقی‌ها دژی از تانک را در نزدیکی جاده اهواز - خرمشهر درست کرده بودند که تنها باید با نبرد هوایی آن‌ها را منهدم می‌کردیم.

منبع :
Aviation News

UserPostedImage
amirfikat
  • amirfikat
  • 61.92% (دوستانه)
  • بال نقره ای - شاهین نشان شروع کننده موضوع
10 سال پیش
UserPostedImage


اما شرح عملیات از زبان تیمسار بابایی :

در دو پرواز پروازهايي كه در جريان عمليات بيت‌المقدس داشتم شهيد تفضلي و كمك خلبانش شهيد رادفر تيم آتش شماره دو بودند. در پرواز نخست براي پشتيباني نزديك از نيروهاي سپاه، 2فروند كبرا به همراه بالگرد «رسكيو» به هدايت يكي از خلبانان شجاع 214 به نام مصيبي وارد منطقه شديم. در تيم آتش ما من ليدر بودم و موشك تاو داشتم و شهيد تفضلي در كبراي شماره دو، موشك «ماوريك» حمل مي‌كرد. موشك ماوريك اسلحه گردن كلفتي بود كه اصلا براي هواپيماي F4 فانتوم طراحي شده بود اما با به سازي و اصلاحاتي كه توسط متخصصان جهاد خودكفايي صورت گرفت بالگرد كبرا هم توانايي شليك آن را پيدا كرده بود.
باتوجه به شكل‌گيري جديد خطوط نبرد در ابتدا چندين گردش براي شناسايي خط كرديم و با ديدن آرايش منظم بچه‌هاي سپاه در خط خودي و آرايش تانك‌هاي دشمن روبه روي آنها به راحتي نيروهاي خودي و دشمن را تشخيص داديم. در گردش آخري كه به منظور شناسايي انجام داديم به آرايش دشمن دقيق شدم. دشمن به طرز اعجاب انگيز و سنگيني رو به روي نيروهاي ما حالت تهاجمي گرفته بود كه نشان از پاتك قريب الوقوع آنها داشت. اين را هم بگويم انصافا عراقي‌ها در پاتك ها بسيار مؤثر و سنگين عمل مي‌كردند. در اين صحنه تانك‌هاي جلوي آرايش خطي گرفته و پشت سر آنها در قلب اين چيدمان تانك هاي بسيار زيادي تجمع كرده و آماده پيشروي بودند.
همين كه خواستم به تفضلي تجمع تانك ها را اطلاع بدهم، تفضلي روي راديو آمد و گفت: منو داشته باش! مي‌رم بالا! گفتم: كجا مي ري؟ بيا پايين مي زننت! گفت: محمود داشته باش منو! بايد بزنمشون! ناگفته نماند تانك‌هاي عراقي هم بيكار نبودند و آتش گلوله مستقيم خود را متوجه ما مي‌كردند و من از رو به رو دقيقا لهيب آتشي كه مرتب از دهانه لوله تانك ها بيرون مي‌آمد را مشاهده مي‌كردم. همچنان كه به دور زدن و ريختن آتش بر روي يگان‌هاي عراقي براي خفه كردن موقت آتش‌شان مشغول بودم در راديو فرياد مي زدم كه تفضلي بالا نرو! بيا پايين! در همين گير و دار بود كه ناگهان موشك را زير غلاف محل نصب بالگرد تفضلي رها شد و راكتش روشن شد.
ماوريك آنقدر بزرگ بود كه بچه‌ها به شوخي به اين موشك مي‌گفتند آب گرم كن. موشك مزبور با بهره‌گيري از هدايت تلويزيوني دقت فوق العاده‌اي داشت و الحق موشك كارآمدي بود. در لحظه‌اي كه تفضلي شروع به اوج‌گيري كرد تمام نيروهاي خودي كه به نحوي ما را در ديد خود داشتند به علاوه بچه‌هاي سپاه كه نزديك ما بودند در جاي خود ميخكوب شده و همگي تماشا مي‌كردند كه تفضلي مي‌خواهد چه كار كند من هم علاوه بر ريختن آتش روي سر دشمن يك چشمم به تفضلي بود تا خداي ناكرده اتفاقي برايش نيفتد. پس از رها شدن در خط سير مستقيم در يك چشم به هم زدن موشك ماوريك از ما دور شد و پس از طي حدود 4 مايل يك باره اوج گرفت و مستقيم و به لطف پروردگار دقيق به قلب مركز تجمع تانك ها برخورد كرد.
در خط مقدم عراقي‌ها محشري به پا شد. با انفجار ماوريك برجك تانك بود كه به آسمان مي‌رفت. از دو موشك ماوريكي كه توسط هوانيروز در عمليات الي بيت‌المقدس شليك شد يكي همين موشك شليك شده توسط شهيد والامقام تفضلي بود. زيبايي و لذت اين صحنه آنقدر زياد است كه زبان از پس توصيفيش برنمي‌آيد! با برخورد ماوريك به قلب دشمن ورق برگشت و عراقي‌ها كه آماده پاتك بودند حالا گيج و منگ از ضربه وارده واقعا مستأصل و درمانده شدند.
از سوي ديگر همزمان با اوج گيري تفضلي يكي از نيروهاي سپاه در حال فيلمبرداري از اين صحنه بود. چند روز بعد تعدادي از بچه‌هاي سپاه به مقر ما آمدند و فيلم را تحويل ما دادند و ديدم كه صحنه شليك ماوريك به سمت عراقي‌ها با جزييات بسيار خوبي فيلمبرداري شده و جالب اينكه تا مدت زيادي تيتراژ اخبار سراسري تلويزيون، همين شليك موشك توسط تفضلي بود.
همان شب بچه‌هاي سپاه كه در آن محور عمل مي‌كردند با به هم ريختن سازمان رزم دشمن به خط مقدم عراقي‌ها زدند و با تصرف آن منطقه تعداد زيادي اسير از دشمن گرفتند. وقتي اين اسرا به عقب تخليه شدند معلوم شد كه از گوش تعداد زيادي از آنها خون جاري شده! زماني كه علت را از آنها جويا شدند آنها گفتند: موج انفجار موشكي كه به سمت تانك ها شليك كرديد، پرده گوشمان را پاره كرده براي بچه‌هاي سپاه خيلي جالب بود كه بدانند ما چه موشكي به سمت دشمن پرتاب كرده بوديم.

اما قصه شهادت این دو دلاور از زبان تیمسار بابایی :
در پرواز دوم كه با اين دو عزيز داشتيم، باد شديد منطقه را فرا گرفته بود. نقطه‌اي كه به ما براي انهدام تانك‌هاي دشمن داده بودند در شمال خرمشهر بود. به همراه بالگرد 214 رسكيو عازم منطقه شديم و پس از مشخص شدن خط خودي و دشمن، با هم هماهنگ كرديم كه چطور تانك ها را بزنيم. بر اساس برنامه ابتدا بايد من گردش و تانك شكار مي‌كردم. در اين گونه مواقع خلبان بايد يك چشمش به هدف باشد و يك چشمش به بالگرد كبراي همراه تا در شلوغي ميدان نبرد به هم برخورد نكنند.
باقري كمك خلبان بالگرد ما كه در شليك تاو مهارت بسيار بالايي داشت همواره قبل از شليك «بسم الله» مي‌گفت. بالگرد را در راستاي يكي از تانك‌هاي دشمن قرار دادم و به باقري اعلام آمادگي كردم همين كه باقري بسم الله گفت و خواستيم موشك را شليك كنيم ناگهان ديدم بالگرد تفضلي در حال چرخيدن به دور خودش است.
من حدود 10 متر جلوتر از تفضلي بودم متأسفانه موشكي به دم كبراي وي برخورد كرد و بالگرد بدون دم به شدت به دور خود چرخيدن و با مخازن پر از سوخت و مهمات فراوان به زمين برخورد كرد و بلافاصله آتش گرفت.
با ديدن اين صحنه به سرعت شليك موشك را عقيم گذاشته و با درخواست از خلبان «مسيبي» كه با فاصله كمي از ما پرواز مي‌كرد خواستم سريعا خود را به محل سقوط برساند. همين كه گرد و خاك ناشي از برخورد بالگرد كبراي تفضلي و رادفر و سپس لهيب آتش به آسمان رفت هجمه آتش عراقي‌ها متوجه محل سقوط بالگرد شد. همزمان دو دستگاه تانك و يك خودروي جيپ براي به اسارت گرفتن خلبانان بالگرد ما راهي محل سقوط شدند. ديدن صحنه سوختن دوستان هم رزمم و منفجر شدن بالگرد چنان خشم و اندوهي را بر من غالب كرد كه توصيفش مشكل است. بلافاصله به سمت دشمن گردش كردم و حساب دوتانك و جيپ عراقي را رسيدم و به سرعت به محل سقوط بازگشتم. بالگرد رسكيو در فاصله دوري از كبراي سانحه ديده به زمين نشسته بود و خلبان فرجي، كروچيف بالگرد رسكيو يا به اصطلاح رسكيو من در حال دويدن به سمت كبرا. همزمان كه فرجي به سمت كبرا مي‌دويد ديدم يك نفر با لباس سياه در كنار بالگرد ايستاده است. اين شخص سياه پوش كسي نبود جز شهيد والامقام تفضلي كه تمام بدنش در اثر آتش سوزي بالگرد سوخته و جزغاله شده بود. فرجي رفت و تفضلي را بلند كرد وبه درون بالگرد رسكيو برد. فرجي كه قبل از ورود به هوانيروز جزو تكاوران هوابرد بود اندامي تنومند و ورزيده داشت و بسيار شجاع بود و در جبهه جنوب خدمات بسيار ارزنده‌اي را به عنوان ناجي خلبانان ارائه داد. من خودم بارها رشادت اين دلاور را به چشم ديدم كه در عين شدت آتش توپ و خمپاره دشمن از طرفي و آتش سوزي بالگرد و به دام افتادن خلبانان در ميان آهن پاره‌هاي در حال سوختن از طرف ديگر مردانه و بي مهابا خلبانان سانحه ديده را بيرون مي‌كشيد و مثل يك كودك به دوش مي انداخت و وارد بالگرد مي‌كرد. در رابطه با تفضلي هم همين اتفاق افتاد و فرجي وي را به درون بالگرد 214 رسكيو منتقل كرد.
من همچنان درحال گردش روي نقطه سانحه بودم و اطراف را زيرنظر داشتم. فرجي را تا بالگرد رسكيو با چشم دنبال كردم و ديدم كه وي پس از انتقال تفضلي به بالگرد در كمال تعجب خودش هم سوار شد درب بالگرد را بست و مسيبي از زمين بلند شد. هنوز نمي دانستم كه منظور آنها از اين كار چيست كه ديدم مسيبي به سرعت در حال خروج از منطقه است. رفتم روي راديو و گفتم: مسيبي كجا مي‌ري؟ رادفر مونده! مسيبي گفت: محمودجان! رادفر شهيد شده و اميدي به نجاتش نيست! گفتم: يعني چه شهيد شده، دستور مي‌دم برگرديد! گفت: نمي شه! خودت كه منطقه رو ديدي! وقتي ديدم گوش مسيبي به اين حرفها بدهكار نيست با نهايت سرعت به دنبالش رفتم و با جلو زدن از بالگرد رسكيو و گردشي شديد جلوي آنها مسيرشان را قيچي كردم. مسيبي روي راديو گفت: محمود چي كار مي‌كني؟ گفتم: دور بزنيد و رادفر رو هم برگردونيد وگرنه خودم هلي كوپتر تون رو ميزنم! اين جمله كه تمام شد فرجي روي راديو آمد و گفت: جناب بابايي خدا رادفر و رحمت كنه. رادفر درجا شهيد شد و با اين شدت آتيش بعيده كه جسدش رو هم بتونيم بكشيم بيرون اگر بخوايم وقت مون رو صرف رادفر كنيم شايد نتونيم تفضلي رو هم نجات بديم! الان رسوندن تفضلي به بيمارستان مهم تره!
اگرچه در شجاعت مسيبي شك نداشتم اما دلبستگي كه به رادفر داشتم، دل كندن از او برايم خيلي مشكل بود. با اين حال وقتي فرجي اين جملات را گفت از نجات رادفر دلسرد شدم و همگي برگشتيم. نصرالله تفضلي بلافاصله به بيمارستاني در تهران منتقل شد اما او هم دو روز پس از سانحه به علت شدت جراحات ناشي از سوختگي به خيل شهداي سرافراز جنگ تحميلي پيوست.
UserPostedImage