Touradg
  • Touradg
  • 100% (عالی)
  • مدیریت شروع کننده موضوع شبیه ساز: Prepar3D 5.3
10 سال پیش
UserPostedImage


آن روزها عراق از پايگاههاي شعيبيه با هواپيما و از پايگاههاي دريايي با «موشک کرم ابريشم» به کاروانهاي دريايي ايران حمله ميکرد. خلبانان شجاع ايران اين پايگاهها را بارها در هم كوبيدند و از كار انداختند. يكي از اين خلبانان مسعود اقدام بود. او تعريف ميكند:

بيشتر حملات فانتومهاي پايگاه بوشهر، عليه شعيبيه بود. اين بار هدف انهدام سه سايت موشک کرم ابريشم نزديک پايگاه شعيبيه و هدف ثانويه تاسيسات برق بصره تعيين شد. وي ميگويد: ميدانستم ماموريت سختي پيشرو داريم. اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود. سعي داشتم تمام نکات پروازي را در ذهنم مرور کنم که صداي سيدعليرضا ياسيني مرا به خود آورد: مسعود، برويم چيزي بخوريم، بعد تجهيزات پروازي را تحويل بگيريم.

بعد از صبحانه، تجهيزات پروازي را تحويل گرفته و رفتيم کنار هواپيما. بازرسيهاي معمول انجام و موتورها روشن شد. سطوح کنترل فرامين را چک کردم. مشکلي نبود. در ابتداي باند پروازي قرار گرفته و بلند شديم. اوايل مسير، ارتفاع بالارا انتخاب کرديم تا سوخت کمتري مصرف شود. طبق برنامه ابتدا گشتي روي آبادان و خليج فارس زديم. بعد مسير را طوري انتخاب کرديم تا رادارهاي دشمن نتوانند ما را رديابي کنند. نزديک مرز ياسيني پرسيد: «تا مرز چقدر مانده؟ » جواب دادم: «پنج ثانيه».

در کابين عقب مشغول چک کردن سيستمها بودم. براي گذر از مرز، ارتفاع را تا چندمتري کم کرديم. خطري احساس نميکرديم. از روي هور که پوشيده از ني بود، با سرعت به سوي هدف پيش ميرفتيم ناگهان همه جا تيره و تار شد. حدود 20 تا 30 ثانيه چيزي متوجه نشده و بيهوش شدم. وقتي به هوش آمدم، هواپيما در حال اوجگيري با پنجاه درجه گردش به راست بود. سريع تغيير جهت دادم. هواپيما هنوز به حالت اوليه برنگشته بود که به ياد رضا افتادم. از راديوي داخلي پرسيدم: رضا! رضا صداي من رو ميشنوي؟ جواب بده.

صدايي نيامد، دوباره صدا زدم اما بيفايده بود، پاسخي دريافت نکردم.

نگراني تمام وجودم را فراگرفته بود. با خود فکر کردم شايد سيستم ارتباطي بين دو کابين از کار افتاده باشد. با چکليست پروازي به شانهاش زدم. دوباره صدايش زدم. اما نه حرکتي کرد و نه جوابي داد.

دقت کردم ببينم چه اتفاقي افتاده. تکه هاي گوشت و «پر» به اطراف کابين چسبيده بود. تازه پي بردم با يک دسته پرنده بزرگ دريايي برخورد کرده ايم. با آن سرعت يک گنجشک کوچک هم مانند يک گلوله ضدهوايي عمل ميکند. دعا ميکردم براي ياسيني اتفاقي نيفتاده باشد. گوش چپم به شدت درد ميکرد. اضطراب و نگراني وجودم را فراگرفته بود. خلبان کابين جلو قادر به هدايت هواپيما نبود. مجبور بودم خودم آن را کنترل کنم. تمام تلاشم را به کار بستم هواپيما را به طرف مرز هدايت کنم. اما دستگاههاي ناوبري کار نميکردند. افسر کنترلر رادار را صدا زدم. جوابي نشنيدم. سرگردان و بي هدف در آسمان پرواز ميکردم و هرازگاهي باز رادار را صدا ميزدم. بعد از سه بار، صداي مبهمي به گوشم رسيد.

گويا يکي از هواپيماهاي گشت رزمي اف-14 که در منطقه بود، صداي مرا شنيده بود. براي مدتي سکوت برقرار شد. زيرا به علت صدمه وارده به هواپيما براي تماس با اف-14 مشکل داشتم. باز صداي خلبانان اف-14 آمد: مشکلي پيش آمده؟

با دستپاچگي جواب دادم: هواپيماي ما آسيب ديده. نميدانم خلبان بيهوش شده يا شهيد.

جواب داد: آرامش خودت را حفظ کن. سعي کن کنترل هواپيما را داشته باشي. من دارم به طرفت ميآيم. لحظاتي بعد اف-14 به خلباني محمدهاشم آل آقا در کنارم قرار گرفت و گفت: همينطور به پرواز ادامه بده. مواظب باش از صندلي پران استفاده نکني. چون چتر صندلي باز شده و به قسمتي از بالاي بدنه هواپيماگير کرده. هواپيمايتان شبيه آواکس شده. من سمت راست، کمي عقب تر ميآيم. نگران نباش.

با وضع چترنجات، تنها فکري که داشتم ادامه پرواز بود. چون امکان استفاده از آن وجود نداشت. قدرت موتورهاي هواپيما در حالت صددرصد بود؛ اما فقط 180 ناتيکال مايل سرعت داشتيم که براي اف-4 خيلي کم بود. سرانجام از مرز گذشتيم. کمي آرامتر شدم. هنوز نگران رضا بودم. روي شهر ديلم متوجه تکان خوردن رضا شده و خيلي خوشحال شدم. نميتوانستم با راديو به او بگويم از صندلي پران استفاده نکند. با چکليست به شانهاش زدم. صورتش را حرکت داد. از آينه ديدم براثر برخورد تکه هاي تلق کاناپي، ماسک و کلاهش افتاده و صورتش غرق خون است.

رضا کنترل هواپيما را به دست گرفت و من نفس راحتي کشيدم. پس از فرود با ديدن هواپيما عرق سردي بر تنم نشست. هواپيما چنان شده بود که گويي چند نفر با تبر به جانش افتاده بودند. کاناپي به شدت آسيب ديده و خرد شده بود. بيشتر نقاط بدنه تو رفته و 150 تيغه موتور سمت راست صدمه ديده يا شکسته بود. يعني موتور ديگر به درد نميخورد. خيلي عجيب بود که هواپيما با اين حجم آسيب، 125 مايل پرواز کند و فرود آيد.

نگاهي به ياسيني کردم. هر دو خدا را شکر کرديم. فرمانده گردان نگهداري بعد از بازديد هواپيما گفت: «معلوم نيست اين هواپيما چطور پرواز کرده. موتورها بهشدت آسيب ديده و از رده خارج شده اند»

خلبان اقدام كيست؟
مسعود اقدام رشتي از خلبانان ارتش جمهوري اسلامي ايران در دوران دفاع مقدس بود. وي نهم آذرماه 1329در انديمشک به دنيا آمد. پس از دبيرستان وارد دانشکده خلباني نيروي هوايي شد و آموزش ديد.

فروردينماه 1353 براي طي کردن دوره تکميلي به ايالت تگزاس امريكا اعزام شد و پس از دوره، در پايگاه «لکلند» اين ايالت به عنوان خلبان جنگنده «اف-4 » انتخاب شد و دوره کابين عقب اين هواپيما را در پايگاه يکم شکاري مهرآباد تهران طي کرد.
او درباره فعاليتش عليه رژيم شاهنشاهي چنين ميگويد: طبق برنامه هفتگي در سالن توجيه عمليات نشسته بوديم که نوشتهاي از شاه به خلبانان دادند مبني بر اينکه «من براي معالجه به خارج از کشور ميروم. شما خلبانان مواظب باشيد کشور به دست روحانيون نيفتد.» ستوان دوم غلامحسين بحريني کنار من نشسته بود. نوشته را پاره و به صندلي فرماندهان پرت کردم. اقدام، در نيروي هوايي دورههاي عالي رستهاي و نجات خدمه از مرگ را ديد. وابسته نظامي ارتش جمهوري اسلامي ايران در هندوستان (1370) بود و به مدت شش سال معاون عمليات منطقه هوايي شهيد دوران شيراز را نيز برعهده داشت و اول مردادماه 1384 با درجه سرتيپ دومي بازنشسته شد.

روزنامه ايران، به تاريخ 20/4/92، صفحه 14 (پايداري)
PC Flight Simulation Geek Since 1998